یک روز با پرنیا ..
سلام به دوستای تازه از سفر برگشته .. امیدوارم که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه و بهترین سال باشه براتون امسال .. ما که امسال جایی نرفتیم و خونه بودیم .. پرنیای عمه که با پدر و مادرش اومده بود عید دیدنی خونمون دیگه شب باهاشون نرفت و موند پیش عمه .. الهی من قربونت برم عزیزم .. بعد رفتنشون به پرنیا غذا دادم و در همین حین برای من هم سخنرانی میکرد و من هم نزدیک بود دیگه شاخام در بیاد .. یک ساعت و نیم برام حرف زد .. قسمت هایی از صحبت های پرنیا : من دوست ندارم برم خونه مامان فاطمه . من دوست دارم همیشه هرروز خونه شما بمونم . پدر نمیذاره من بمونم خونه شما . مامانم میگه گریه میکنی . دلم برای شما خیلی تنگ شده بود . دلتنگی داره دیگه ! اشک ...