3 دی 87
سوم دی سال 87 روز سه شنبه هم بود که من و هادی جونی عقد کردیم دقیق تر هم بخوام بگم ساعت 7 غروب بود .. چهار سال گذشت .. از اون روز تا به الان هر روز که گذشته بیشتر عاشقش شدم و دوسش دارم .. هادی که خودش هم همینو میگه ایشالله که همینطوره .. ایشالله که همه ی خانواده ها کنار همدیگه خوشبخت باشن و سلامت ما هم همینطور .. الهــــــــــــــــی آمیـــــــــــــــــــن .. وقتی به اون موقع ها که هنوز عقد نکرده بودیم و با هم صحبت میکردیم تا همدیگر رو بشناسیم فکر میکنم نگران میشم که وای خدا من چجوری اونقدر زود تصمیم گرفتم و یک نفر رو که اصلا نمیشناختم رو قبول کردم که همسرم باشه و بخواد یک عمر کنارم باشه الان فکر میکنم استیرز (همون استرس بیده برای کسایی...