آواآوا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
آنا آنا ، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ دل نوشته ها ღ

بدون عنوان

سلام دوستای خوبم من اومدمممممممممممم .. به زودی با عکسای شیراز باصفا میام .. فعلا این گلهای زیبا تقدیم شما .. ...
28 ارديبهشت 1392

زمینی شدن یه فرشته دیگه ..

دهم اردیبهشت بود و یه روز به یادموندنی چرا ؟؟؟؟؟ چون طاها گلی به دنیا اومد .. طاها گلی کی هستن ؟ من میشم زندایی ِ طاها گلی و هادی جونی هم میشن خان دایی که برای اولین باره که دایی میشه .. ماشالله یه پسمل خوششگل و ناز و توپولی و سفید .. اولین عکس زندایی و طاها گلی .. من و ستایش و طاها که هممون با آبی ست کردیم .. ایشون هم پانیای عمه تو 44 روزگی .. عزیز دلممممممممم .. قربون پاهای نازت برم منننننننننن .. ایشون هم عششششششق عمه هستن .. این عکس رو هم پرنیا از خواهرش گرفته .. ...
12 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پرنیا ی عمه این بستنی خوشمزه رو واسه شما گذاشتم .. اومدی خونمون برات درست میکنم .. ای جونم عزیزممممممممممممممممممممم ...
6 ارديبهشت 1392

آرزوی من ..

یه سلام گُنــــــــــده به دوستای خودمممممممممممم .. مامان ترمه جوننننننننننننن .. مرسی بابت دعوتت عزیزمممممممممممم .. إإإإإإإإمممممممممممممممم آرزوی مننننننننننننن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آرزوی من سلامتی برای همه ی پدر و مادرا .. خوشبختی و عاقبت به خیری همه ی جوونا .. شفای همه ی مریض ها .. داشتن فرزندی سالم و صالح برای همه ی اونهایی که میخوان بچه داشته باشن .. موفقیت برای همه اونهایی که تلاش میکنن برای پیشرفتشون حالا تو هر زمینه ای و ظور امام زمان ع .. شاید خیلی چیزای دیگه ای هم باشه ولی الان یادم نمیاد .. ...
1 ارديبهشت 1392

....

استفده از نردبون برای آویزون کردن لباس ها .. یه تزیین زیبا .. واااااای این خیلی خوبه .. خیلی هم زیبـــــا .. یه دستبند خوشگل و راحت و کار دست خودمون .. امیدوارم که لذت ببرید .. ...
28 فروردين 1392

....

با قاب گرفتن کوچکترین لباسهای بچه ها به زیباتر شدن اتاقشون اضافه کنیم .. با زیپ تل درست کنیم خیلی هم شیــــــک .. ...
21 فروردين 1392

یک روز با پرنیا ..

سلام به دوستای تازه از سفر برگشته .. امیدوارم که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه و بهترین سال باشه براتون امسال .. ما که امسال جایی نرفتیم و خونه بودیم .. پرنیای عمه که با پدر و مادرش اومده بود عید دیدنی خونمون دیگه شب باهاشون نرفت و موند پیش عمه .. الهی من قربونت برم عزیزم .. بعد رفتنشون به پرنیا غذا دادم و در همین حین برای من هم سخنرانی میکرد و من هم نزدیک بود دیگه شاخام در بیاد .. یک ساعت و نیم برام حرف زد .. قسمت هایی از صحبت های پرنیا : من دوست ندارم برم خونه مامان فاطمه . من دوست دارم همیشه هرروز خونه شما بمونم . پدر نمیذاره من بمونم خونه شما . مامانم میگه گریه میکنی . دلم برای شما خیلی تنگ شده بود . دلتنگی داره دیگه ! اشک ...
17 فروردين 1392

پرنیا ..

9 روزگی پانیا گلی .. خوشحالی پرنیا از برداشتن شکلات .. پرنیا داره لباساش رو عوض میکنه که بره خونه مامان فاطمه .. امروز صبح که رفتم خونه مامان فاطمه رفتم تو اتاق با این صحنه مواجه شدم که کلی براش ضعف کردم .. پرنیا بستنی هندونه ای میخوره .. و این هم نقاشی بستنی هندونه ای .. الهی من قربونت برم عزیزممممممم .. بعد از خوردن بستنیش زودی اومد نقاشیش رو هم کشید .. جیگر عمه که راضی شد با من بره حمام .. چون دوست نداشت موهاش رو بشوریم دیگه اجازه نداد که موهاش رو خشک کنم مجبور شدیم روسری سرش کنیم .. بغل مامان فاطمه در حال دیدن کارتون .. خودم فدای اون چشمات .. وقتی ستایش نقاشی ما رو کشید به پرنیا هم گفتم که تو هم ...
7 فروردين 1392