سومین سالگرد ازدواجمون ..
ای بابا نمیتونم عکسی که از سن شمار سیو کردم رو بذارم فرمتش فرق میکنه .. قبول نمیکنه ..
3سال و 0 روز و0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه
3 سال گذشــــــــــــــــــــت .. هِــــــــــی .. چقدر زود گذشت .. اصلا فکر نمیکردم که یه روز بیاد که 3 سال از ازدواجم گذشته باشه انقدر زود .. خُب خوش گذشته که انقدر زود گذشته برام .. معلومه با هادی جونی بد نمیگذره انقدر که مهربونه و عاقل .. عاشقشششششششششششششم .. یعنی با اطمینان کامل بهش تکیه کردم دربست تا آخرش .. آرامشی که کنارش دارم رو با دنیا دنیا عوض نمیکنم و همیشه خدا رو به خاطر داشتنش شاکرم و براش آرزوی سلامتی میکنم .. و نکته ی بارزی که داره تُـخس بودنشه که اونم واسه یه دِیـقشه همیشه بهش میگم و کلی میخندم و اونم میگه پسر باید تُخس باشه .. تو این 3 سال خیلی اذیتش کردم ولی هر بار با رفتارش با حرفاش کلی بهم درس داده و ازش چیز یاد گرفتم .. هادی جونی اصلا ساخته شده برای اینکه تو سختترین زمان بهترین تصمیم رو بگیره و بهترین رفتار رو داشته باشه .. عاشق این حرکتشم .. وای خدا وقتی به اون روزای قبل عروسی فکر میکنم کلی استرس میگیرم انقدر که اون موقع فشار روم بود و پر اضطراب بودم و بیشتر ازهمه تک و تهنــــــا .. که همه چی خوب پیش میره یا نه ؟ ولی خداروشکر همه چی عالی شد و همونجوری که میخواستیم شد .. خلاصه که نرگس هر روز عاشق تر از دیروز .. دینگ دینگ ..
خیلی وقته ننوشتم .. فکر کنم خیلی افتضاح شد ! به هر حال هر چی بود از دل بود !
امسال خیلی پیشنهاد داشتیم که جشن بگیریم ولی حسش نبود و به مهمونی 2 نفره خودمون بسنده کردیم .. ایشالله سالهای بعد ..
هادی جونی که بعد کار رفته بود دانشگاه بعدشم تو ترافیـــــــــــــک به خاطر بارونی که بارید و وقتی هم که اومد با این دسته گل خوشـــــــــــــــــگل اومد ..
و یه کیف پول چرم و خوشــــــــــــــگل ..
من هم براش یه پیرهن گرفتم ..