پرنیا
پرنیای عمه دیروز اومده بود خونه مامان فاطمه .. نرفته مهد کودک و گفته من میخوام برم خونه مامان فاطمه و پدرش هم آوردش اونجا منم رفتم ..اینجا براش لاک زدم داره فوت میکنه درحالی که چشم از تلویزیون و کارتون دیدن برنمیداره ..
اینجا هم میگفت دارم اسب درست میکنم که در نهایت بیشتر شبیه برج شد ..
قربون اون دستای خوشگلت برم عزیزمممممممممممم ..
مامان آتنا یادته گفتم پرنیای ما هم عین عکس نگین جون رو داره ایناها ..
این هم یه عکس از پارسال ببخشید پیار سال که پرنیا با مامانش اومده بودن خونمون ..
این عکس رو هم با گوشیم گرفته بودم تو کویر قشنگ بود گفتم بذارم ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی